همشهری آنلاین - عباس محبعلی: وقتی باد لای چنارهای سر به فلک کشیده در پشت دیوارهای کاه گلی بلند میپیچد و با صدای آب همراه میشود، موسیقی دلانگیزی میسازد. در واقع این نخستین تصویر زندهای است که از خانه پدری آیتالله مهدوی کنی به یاد میماند. وقتی دیوار کاهگلی را پی میگیری و وارد کوچه باریکی میشوی، به نخستین سد بلندی که بر میخوری، دری چوبی است که بیش از ۲۰۰ سال قدمت دارد. اما تصویر دلربای پشت دیوارها، فاصله زیادی با تصویر داخل خانه دارد. سکوتی در حیاط قدیمی جریان دارد کهگاه با خش خشی مرموز همراه میشود. گویا دیوارهای خانه هم تاب ورود مهمان ناخواندهای چون من را ندارند. اما تصویری که در ذهن ثبت میشود واضح و روشن است. کنار در ورودی، دستشوییهای کاهگلی مردانه و زنانه وجود دارد. همین نشان از خانهای دارد با معماری اسلامی.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
کمی جلوتر پلهها به اتاقی ختم میشود. در حیاط پشتی هم چند اتاق به ایوانی بزرگ و آفتابگیر باز میشود. در این ایوان به همه جای خانه میتوان اشراف داشت. آنچه ما دنبال آن آمدهایم، ثبت این تصاویر نیست. بلکه شناخت سویههای دیگری از این چهره انقلابی است؛ مردی که پیچهای سخت تاریخ را پشت سر گذاشت و سری در میان نامآوران درآورد. به واقع هیچیک از اهالی کن نمیدانند پشت درهای این خانه قدیمی چه گذشته و صاحب خانه، چه نانی بر سر سفره اهل و عیال گذاشته که فرزندانی خلف پرورش یافتند و خیلی زود به خدمتگزاران این آب و خاک بدل شدند.
روستای کن به واسطه دینمداری مردمانش، در طول تاریخ مأمن و پایگاه عالمان بزرگی بوده است. به همین دلیل دور از انتظار نیست که اسدالله حاج باقری، فرزندانی مؤمن و پیرو اهلبیت(ع) تربیت کرده باشد که امروز دو برادر از میان ۵برادر مایه مباهات جهان تشیع شدهاند؛ آیتالله محمدرضا مهدوی کنی و آیتالله مهدی باقری کنی. چگونه مردی بزرگ از روستایی کوچک سربرآورد و چنین نامآور شد؟ مسلماً پاسخ این سؤال در میان حرفهای اهالی، بستگان و آشنایان نیست. خاطرات پراکنده و از هم گسیخته اهالی از چهره این مرد، جز چند نکته، آنقدر جذاب نیست که بخواهد شالوده گزارش را شکل بدهد؛ اینکه او متولد ۱۴مرداد ۱۳۱۰ است و پدر و مادری مؤمن داشته است، پدرش کشاورزی میکرده و نانوایی سنگکی هم در محله میانده و روبهروی خانهشان داشته و بعد از دوران طلبگی هفتهای یک بار به خانه پدری سر میزده است و صحبتها و خاطراتی از این دست....
به همین دلیل باید دست به دامن خاطرات آیتالله شد؛ خاطراتی که یک بار و به شکلی شفاهی بیان شده است.
خانواده مذهبی
«در سن ۷ـ ۸ سالگی پای منبر علمای آن زمان در کن میرفتم و منبر آنها را یاد میگرفتم و برای مادرم بازگو میکردم. گاهی اوقات چادر مادرم را میگرفتم و بهعنوان عبا روی دوشم میانداختم و سرم را هم با چیزی میبستم. مادرم میگفت: مثل آشیخ حسین واعظ کن شدی و از من میخواست منبر آشیخ حسین را برایش بخوانم و من هم شبیه او میخواندم. سخنان را که بازگو میکردم روضه هم میخواندم. و از همان زمان علاقهمند بودم.»
اینها صحبتهای شفاهی آیتالله مهدوی کنی است که مدتی قبل از درگذشتش از رادیو معارف پخش شد. او در ادامه میگوید: «در کن با علمایی مثل مرحوم آیتالله سرخهای و مرحوم کلباسی و مرحوم حاج میرزا علی کنی رفت و آمد داشتیم. آیتالله سرخهای عالم و مجتهد و مبارز بزرگی بود که با ما رفت و آمد داشت و مسجدشان در محله امامزاده یحیی ـ محله ۱۵ خرداد است و سرانجام هم پدر زن بنده شدند. مرحوم کلباسی امام جماعت مسجد میرزا محمود وزیر در سرچشمه تهران بود. مرحوم حاج میرزا علی کنی عالم بزرگواری بود در حد مرجعیت و یکی از مشوقان من برای تحصیل علوم دینی. ایشان نقش بسیار برجستهای در لغو قرارداد رویتر داشت.»
پرورش مذهبی حاج اسدالله موجب شده بود برادران مراقب رفتارها و رفت و آمدهای برادر کوچک خود باشند. اما بازیگوشیهای دوران کودکی محمدرضا هم جای خود را داشت: «یادم هست که الکها را با چوب میزدیم. آن زمان پینهدوزی داشتیم که از ناحیه پا یک مقداری معلول بود، روزی در دکانش نشسته بود و پینهدوزی میکرد، الک من خورد به سر او و او رفت پیش پدر من و شکایت کرد که آقا رضا الک را زده به سرم. پدرم خیلی مقید بود که ما به کسی تعدی نکنیم، بدون اینکه از ما بپرسد که عمدی بوده یا سهوی یا چرا این کار را کردی، فکرشان این بود که بالاخره بیمبالاتی کردی، جلوی مردم دو سه تا سیلی به من زدند و گفتند دیگر به کسی جسارت نکنید. فقط دو مورد یادم هست که پدرم مرا تنبیه کرد که یک مرتبهاش همین بود و غیر از این دو مورد یاد ندارم پدرم با من حتی بد حرف زده باشد.»
تربیت مذهبی و روشنفکری حاج اسدالله شالوده فرزندش محمدرضا را شکل داد و کمکم از او مردی علاقهمند به دین ساخت: «یادم است نزدیکهای بلوغم که شد پدرم یک روز مرا خواست و گفت الان هیچکس اینجا نیست و تنها هستی. میدانی که آدم وقتی مکلف و بالغ میشود خصوصیات جدیدی برایش پیدا میشود و اینها را باید بدانی و این مسائل را به من یاد داد. با اینکه خیلیها این کار را نمیکردند و میگفتند این حرفها را جلوی جوانها نباید زد، ولی ایشان از همان موقع مراقب ما بودند.»
همین رفتار پدر، پسر را به عبادت و مذهب علاقهمند میکند: «آن دوران، دوران بسیار خوب و با صفا و صمیمیتی بود. صفای خودم هم بیشتر بود. شاید خوب نباشد بگویم ولی من از بچگی خیلی اهل عبادت بودم یادم است در سن ۱۱سالگی تمام ماه رمضان را در گرمای شهریورماه روزه میگرفتم. بعضی شبها مادرم مرا برای سحر بیدار نمیکرد و میگفت بیدارش نکنید که روزه نگیرد، ولی من بدون سحری روزه میگرفتم. قبل از اذان میرفتم بالای پشتبام و مناجات میکردم و یکی از بچههای محل که اذان میگفت من بودم.»
نخستین منبر
شاید امروز کسانی که نخستین منبر رفتن آیتالله را دیدهاند در میان ما نباشند. اما او به خوبی به یاد داشت که نخستین منبر را در کن کی و چگونه رفته است: «بنده تحصیل اولیهام در دبستان بهمن در کن بود. کلاس اول که رفتم معلمم آذربایجانی و ترک زبان بود، روز اول گفت بچهها من میخواهم نماز شما را درست کنم. معلمهای آن زمان اکثراً آدمهای متدینی بودند. او به بچهها گفت حمد و سوره را بخوانید. من چون در خانواده یاد گرفته بودم بهتر از بقیه خواندم. حتی قرائتم هم تا حدودی خوب بود. وقتی همه بچهها خواندند به من گفت تو ملا میشوی. گذشت تا روزی که من شاید ۱۸سال سن داشتم. نخستین شبی که در کن در حسینیه محله خودمان (محله میانده) منبر رفتم، یک روحانی بود که از اصفهان میآمد و منبر میرفت. آن شب به من گفت منبر برو، گفتم من بلد نیستم و تا حالا منبر نرفتم. گفت حالا برو و یک چیزی بگو. الان بروی یاد میگیری و اگر خراب هم بکنی همه میدانند تازه کاری، خودت هم ناراحت نمیشوی. اما اگر درس خواندی و ملا شدی و بعد منبر رفتی و خراب کردی دیگر تا آخر نمیتوانی منبر بروی و آن موقع توقع مردم هم از تو بیشتر است. من منبر رفتم، یک منبر ۸دقیقهای و یک مسئله شرعی گفتم و قسمتی از یک خطبه امیرالمؤمنین(ع) را خواندم و یک روضه هم خواندم و پایین آمدم. دیدم یک پیرمردی با فاصله زیاد به من میگوید: فلانی مرا میشناسی؟ گفتم نه یادم نیست. گفت: من معلم کلاس اولت هستم، بهت گفتم ملا میشوی.»
سفر به قم
آیتالله مهدوی کنی، شاگرد خلف مرحوم آیتالله برهان بود که در نجف درس خوانده بود و سختگیریهای خاصی برای تربیت طلبهها داشت. شاگردان آیتالله برهان نقل میکنند که خیلی زود شاگردانش را طلبه میکرد و این از خصوصیات او بود. نقل است که آیتالله مهدویکنی در ۱۵سالگی لباس روحانیت میپوشد. بعد از این تاریخ و در سال ۱۳۲۵ محمدرضا مهدوی به قم رفته و در مدرسه فیضیه مشغول تحصیل میشود. ۱۳سال آنجا و در حجره بود و زندگی طلبگی داشت. در قم با برادرش آیتالله مهدی باقری کنی، آیتالله امامی، آیتالله شمس نجفآبادی (که به تازگی در باغ فیض فوت کرد) و آشیخ جواد الهی کنی هم حجرهای بود. او در بخشی از کتاب خاطراتش نقل میکند که در قم با آیتالله ابطحی اصفهانی و آیتالله سبحانی همسایه بودند که از آیتالله سبحانی که از طریق شاگرد امام بود، با امام(ره) ارتباط پیدا کرد.
آیتالله مهدوی کنی پس از بازگشت به تهران در سال ۱۳۴۰، در مدرسه مروی به تدریس علوم حوزوی مشغول شد و از سال ۱۳۴۲ امامت جماعت مسجد جدیدالتأسیس جلیلی در میدان فردوسی را پذیرفت. این مسجد پایگاه مناسبی برای فعالیتهای اجتماعی و سیاسی او شد. مبارزاتش علیه حکومت طاغوت، باعث دستگیریهای متعدد، تبعید، شکنجه و زندانیشدنش شد. او آخرین روحانی مبارزی است که در روزهای نزدیک پیروزی انقلاب اسلامی برای چندمین بار دستگیر و در آستانه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی آزاد شد. حضور و نقشآفرینی او در برهههای حساس انقلاب بود که موجب شد تا رهبر معظم انقلاب در بخشی از پیام تسلیت درگذشت ایشان چنین ذکر کنند: «این عالم بزرگوار از جمله نخستین مبارزان راه دشوار انقلاب و از چهرههای اثرگذار و یاران صمیمی نظام جمهوری اسلامی و از وفاداران غیور و صادق امام بزرگوار بود و در همه عرصههای مهم کشور در دوران انقلاب شجاعانه و با صراحت تمام نقشآفرینی کرد. از عضویت در شورای انقلاب و سپس تشکیل کمیتههای انقلاب در آغاز تأسیس نظام اسلامی تا تصدی وزارت کشور و سپس قبول نخست وزیری در یکی از سختترین دورانهای جمهوری اسلامی، و تا ورود در عرصه تولید علم و تربیت جوانان صالح و تأسیس دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) و تا امامت جمعه تهران و سرانجام ریاست مجلس خبرگان، همه جا و همه وقت در موضع یک عالم دینی و یک سیاستمدار صادق و یک انقلابی صریح ظاهر شد و هرگز ملاحظات شخصی و انگیزههای جناحی و قبیلهای را به حیطه فعالیتهای گسترده و اثرگذار خود راه نداد. این انسان بزرگ و پرهیزگار، همه وزن وزین خود را در همه حوادث این دهها سال در کفه حق و حقیقت نهاد و در دفاع از راه و سیره انقلاب و نظام، کوتاهی نورزید. رحمت و رضوان الهی بر روان پاک او باد.»
خانهای به زیبایی تاریخ
در انتهای باغهای «کن» در تهران، در محلهای که خانههای نوساز و قدیمی کنار یکدیگر ریتمی ناموزون را ایجاد کردهاند، یک خانه ۲۰۰ساله قرار دارد که در کنار سادگی و زیبایی، یک تفاوت شاخص با دیگر خانههای این محله دارد. خانه مادری «آیتالله محمدرضا مهدوی کنی» که او نیز تا آغاز دوران طلبگیاش در اتاق کنار مطبخ آن زندگی میکرد، بیش از ۲۰سال است که به حال خود رها شده است.
برادرزاده آیتالله مهدوی کنی در اینباره اظهار کرد: «این خانه از سال ۱۳۷۱ و پس از درگذشت مادر آیتالله مهدوی به حال خود رها شده است.» محمدتقی باقری با اشاره به اینکه هنوز این خانه در فهرست آثار ملی به ثبت نرسیده است، از جمله ویژگیهای شاخص این خانه را آبانبار و جدا بودن سرویس بهداشتی زنان و مردان و همچنین جریان داشتن آب در حیاط خانه دانست و افزود: «چند سال پیش بهدلیل بیتوجهی، دزدها بهراحتی از این خانه سرقت میکردند.»
احمد مسجد جامعی نیز که در جریان برنامه تهرانگردی خود از این خانه تاریخی دیدن میکرد، درباره وضعیت این خانه گفته بود با شهرداری صحبت کردهایم تا در صورت مثبت بودن مذاکرات، بتوان این خانه را به «موزه کن» تبدیل کرد. بهدلیل وجود این ارزشهای تاریخی، این خانه ظرفیت تبدیل شدن به موزه را دارد و میتواند ادامه رسالت خود را پس از رفتن آیتالله مهدوی کنی از خانه همچنان حفظ کند اما بعد از این بازدید تاکنون اقدامی برای ثبت خانه در فهرست آثار ملی انجام نشده است.
________________________________________________________
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۵ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۸/۱۹
نظر شما